جدول جو
جدول جو

معنی نکته دان - جستجوی لغت در جدول جو

نکته دان
شخص زیرک و بافراست که خوب و بد را تمیز بدهد، نکته شناس
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
فرهنگ فارسی عمید
نکته دان
(فَ)
کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های باریک و لطیف داند و درک کند. (فرهنگ فارسی معین). که درک کنایه و ایما و اشاره کند:
ملک باراستی باید ملک با داد و دین شاید
ملک باید که اندر هر طریقی نکته دان باشد.
فرخی.
به گاه هجو مرا فحش گفتن آیین نیست
که همچو من به ادب کلک نکته دان من است.
خاقانی.
زآن یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت.
حافظ.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش.
حافظ.
گفتم به نقطۀ دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتی است که بانکته دان کنند.
حافظ.
اگر روی سخن در نکته دانی است
زبان رمز و ایما خوش نشانی است.
وحشی
لغت نامه دهخدا
نکته دان
شخص زیرک و با فراست که خوب و بد را تشخیص دهد
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
فرهنگ لغت هوشیار
نکته دان
باهوش، ظریف، نکته سنج، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکته دانی
تصویر نکته دانی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
نکته پرداز. نکته گو. که نکته های لطیف و مضامین دقیق و بدیع به کار برد:
ای چرخ مشعبد چه مهره بازی
وی خامۀ جاری چه نکته سازی.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ظرف نفت. مخزن کوچکی که در آن نفت ریزند، جای نفت در ابزار نفت سوز. مخزن نفت بخاری و چراغ نفتی و امثال آن، ظرفی خرد با لوله ای که بفشار (با آن) نفت بر چرخ خیاطی و لولاهای در و امثال آن پاشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ / یِ)
شمعدان، یا قندیل و شمع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
قریه ای است یک فرسنگی تل بیضا. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جزوکش. جزودان. تبنگوئی که مکتوبات را در آن میگذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
آنکه اعتراض می کند و ایراد می گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به نکته گیر شود، که دقایق و نکات و ریزه کاری های کاری یا سخنی را درمی یابد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آنکه خجک و نقطه می گذارد، آنکه اعتراض می کند. (ناظم الاطباء) ، ناقد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ لَ)
نکته فهم. دقیقه شناس. که فهم سخن و کنایت کند
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
عمل نکته دان. فراست. هوشمندی. زیرکی. نکته دان بودن. رجوع به نکته دان شود: دیباچۀ مجموعۀ نکته دانی. (حبیب السیر ج 3 ص 1). و به نیزۀخطی قلم اقلیم نکته دانی بگرفت. (حبیب السیر ص 123)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکته بین
تصویر نکته بین
آنکه دقایق و نکات و ریزه کاریهای کاری یا سخنی را در مییابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه دان
تصویر نامه دان
محفظه ای که مکتوبات رادرآن گذارند جزوه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته دانی
تصویر نکته دانی
دانستن و درک نکته های باریک و لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته دانی
تصویر نکته دانی
دانستن مفاهیم دقیق و باریک
فرهنگ فارسی معین
باریک بین، دقیق، نکته دان، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زباله دان
فرهنگ گویش مازندرانی